پرده به پرده تا آخرین مادرانههای اربعینی
تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۰۳۳۵۳۸
گروه زندگی - راضیه ابراهیمی :همه مادرها همه اتفاقها را طور دیگری نگاه میکنند. این طورِ دیگر دیدن خودش فلسفهای دارد بسشنیدنی! برخی واژه «وسواس مادرانه» رویش میگذارند. برخی «حساسیت های مادرانه » و برخی دیگر «عشق مادرانه» و ... اما هر فردی که مادر شدن را تجربه کرده و یا احساس یک مادر را از نزدیک لمس کرده خوب میداند که یک مادر، دنیا را علاوه بر دریچه نگاه خود از نگاه کودکش هم میبیند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
*پرده هشتم
رواق منظر چشم من آشیانه توست
عجیب نیست که ایمان به پاقدم دارم
حوالی ساعت چهار صبح مسیر پیاده روی را از نجف شروع می کنیم.به خاطر گرمی هوا این گونه برنامه ریزی کرده ایم که دوساعتی مانده به اذان صبح پیاده روی را شروع کنیم تا حدود ساعت هشت و نیم صبح که هنوز هوا گرم نشده، بعداز آن استراحت و توقف در موکب مناسب تا حدود ساعت پنج عصر که دوباره از شدت گرما کاسته شده و می توانیم پیاده روی را از سر بگیریم، البته نهایتا تا حدود ساعت نه شب. دیرتر بشود هم موکب مناسب برای استراحت پیدا نمیشود چون زودتر پُر شده اند و هم اینکه خواب سرِ شب که نیاز اساسی سلامتی بدن برای همه و خصوصا برای بچه ها ست از دست می رود، والبته توجه ویژه به خواب سرِ شب در این سفر وقتی ضریب می گیرد که شرایط جسمانی مناسب و توانایی و کشش جسمی لازم شرط اصلی برای ادامه ی این سفر است. برای همین موضوع بود که ما هم دوتا کالسکه با خودمان آورده بودیم، برای پسر دوساله ام که ضروری و طبیعی بود،اما برای پسر هشت ساله ام هم به خاطر شروع پیاده روی روزانه در یکی دو ساعت مانده به اذان صبح نیاز بود تا لازم نباشد بچه ی خواب آلود را در آن وقت شب مجبور به پیاده روی کنیم هر چند محمد طاها گاهی مثل نیمه شب اول خودش تمایل داشت پیاده روی کند که این جور وقتها مثل روزها که محمد طاها پیاده روی میکرد کالسکه ی دوم که اتفاقا محکم تر و جان دار تر بود، یک باربر مناسب برای کوله هایمان میشد.
محمد طاها به شدت چشم انتظار رسیدن به عمودهای شماره دار است و هی سوال میپرسد که چقدر زمان دیگر مانده تا برسیم به عمودهای شماره دار، همسرم هم کالسکه ی حامل کوله پشتی ها را می برد و همسفر خوبمان، هم در حال بردن کالسکه ی حامل محمد حسین، یک نامه می خواند. میگوید دختر نُه ساله اش زهرا خانم ،هربار که پدر به ماموریت یا سفر میرود برایش نامه ای مینویسد و در وسایل همراهش جاسازی میکند و میگوید در فلان جای سفرت، نامه ام رابخوان، مثل همین نامه ی پر از احساسش که به پدر سفارش کرده بود وقتی از نجف پیاده روی را شروع کردی نامه ام رابخوان. با خودم میگویم عجب سبک تربیتی پدر دختریِ شیرین و قشنگی هست بین زهرا و پدرش.
البته من برخلاف نظر برخیها، این سبک تربیتی را فارغ از تحصیلات آکادمیک آقای احمدزاده می دانم، چون حتی اگر ایشان فوق لیسانس حقوق و دکترای مدیریت فلان رشته را هم نخوانده بودند باز هم لطافتهای رفتاری مستمر ایشان در منزل،باعث شکل گیری چنین رابطه ی گرم و صمیمی پدر دختری میشد در حدی که آقای احمدزاده میگوید :«به نظر من عشق لیلی و مجنون در مقابل عشق پدر دختری هیچ است.» با این جمله ی آقای احمدزاده یادم میافتد به پدر مهربان و باحوصله ی خودم که هنوز هم وقتی تلفنی حتی با دختر سی و نه ساله ی خودش صحبت میکند همیشه اولین جمله ی آغازگر صحبت هایش قبل از سلام این جمله است: «قربونت بشم من» جمله ای پر از محبت و صمیمیت... همین جاست که چند قدمی هم مخصوص، به نیابت از پدر و مادرم برمی دارم و در دل میگویم کاش رفتارها و بذل محبت های ماهم نسبت به بچه هایمان آن قدری باشد که بعدها، در سال هایی نه چندان دور، بچه هایمان با دیدن و شنیدن بذل محبت ها آن هم در جایی مثل طریق الحسین از ما یاد کنند.
رحمت خدا بر آیت الله فاطمی نیا، ذهنم می رود به سمت جملاتی از ایشان، در جایی گفته بود:« اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم می سوزد.خانم ها، آقایان! بشنوید! به حضرت زهرا سلام الله علیها قسم اگر لطیف نباشید چیزی گیرتان نمی آید، خودتان را معطل نکنید.هی اوقات تلخی راه می اندازد، عصبانی می شود،بعد هم می خواهد بشود زبده العارفین؛ یک بار این قسم را خوردم که تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی آید.»
پرده نهم
اینجا مهربانی و اشتیاق را فریاد می زنند
طبق برنامه تا حدود ساعت نه صبح در حال پیاده روی بودیم، حالا بماند که دراین بین توقف گاه و بی گاه هم زیاد داشتیم از جمله برای تامین سلایق متفاوت صبحانه ای بچه ها، مثلا یکی از عدسی کاشانی ها خوشش آمده بود و آن یکی از حلیم آش مانند برادران عرب، بعدهم که برای استراحت به موکب رفتیم گرمای هوا اجازه نداد که زودتر از ساعت پنج و نیم پیاده روی را ادامه بدهیم. اما حالا که بچه ها استراحت کرده اند و سرحال و سیر هستند و حتی عصرانه های متفاوت هم درمسیر میل کرده اند دقیق تر می توانم چشم بچرخانم و خوب تر ببینم که اینجا عمیقا مهربانی را فریاد می زنند، مرد و زن و پیر و جوان و بچه هم ندارد، حالا یک عده بیایند بگویند اربعین جای زن و بچه نیست، اما من از قبل هم مطمئن تر می گویم اربعین جای تمام مشتاقان عالم است. اصلا مگر می شود برای حرکت عشق و ایمان، جنسیت و سن در نظر گرفت!
زن عرب را می بینم که با اقتدار و سادگی تمام، بچه اش را در یک جعبه ی میوه گذاشته و جعبه را هم بر روی سر، و با انرژی و اشتیاق این مسیر آسمانی را پیاده روی می کند. آن طرف تر هم یک کالسکه می بینم که باخلاقیت و با بستن یک تخته چوب در جلوی کالسکه ، کالسکه تبدیل شده به وسیله ای هم برای حمل کوله ها و هم جای خوابی برای بچه شان( راحت روی پتویی که روی کوله ها پهن کرده بودند دراز کشیده بود). کمی جلوتر خانواده ای را می بینم از استان گلستان، پسر بزرگ می گوید امسال من و برادرم به همراه خانواده آمدیم و مادرم را هم با کمک همین ویلچر با خودمان آورده ایم، می گوید بزرگترین عضو کاروان ما مادر ۷۸ ساله ام هست و کوچک ترین عضو پسر ۷ ساله ام و اتفاقا هر دوی شان هم از همین ویلچر که تغییر کوچکی در آن ایجاد کرده ایم استفاده می کنند. درست میگفت، تغییر کوچکی بود ، فقط بستن یک قطعه تخته چوب در قسمت بالایی ویلچر،به گونه ای که پسر ۷ ساله هم بتواند گاهی روی آن بنشیند و نفسی تازه کند برای ادامه ی راه.خلاصه که مشتاقان عالم هر کدام متناسب با شرایط خودشان به نوعی کمر همت بسته اند برای اینکه بشوند قطره ای از این دریای عظیم در طریق الحسین.
از همین پدر و مادر ها که به نوعی خادم بچه های کوچک خودشان هستند بگیر تا مثلا خانم و آقایی که پزشک هستند و خودشان زائر، اما با کوله نوشتی اعلام کرده اند که اگر کسی به آن ها نیاز داشت در خدمتشان هستند.
پرده دهم
هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست
روز دوم پیاده رویست، بعداز پیاده روی سحرگاهی، باز هم با گرم شدن هوا به موکبی مناسب پناه می بریم.درحال خواباندن محمد حسین هستم که حرف های چند مادر ایرانی که باهم بلند بلند حرف می زنند و انگار به نوعی بلند بلند درد دل می کنند برایم جلب توجه می کند، به وضوح پسرک پنج شش سالهی شیطانش، کلافه اش کرده در حالی که با پسرک سرو کله می زند که بیا کمی بخواب تا من هم با خیال راحت کمی بخوابم می گوید:«اصلا استراحت را خدا انگار فقط برای مردها آفریده، این هم از استراحت ما» یکی دیگرشان با لبخند کجی بر لب می گوید: «عیبی نداره ، بزار بچه ات راحت باشه، حالا به فرض بچه رو هم مثل من خوابوندی مگه چقدر می تونی بخوابی؟ تا بیای لباس های چرک ضروریشون را بشوری ،یکیشون بیدار شده و اون یکی احتمالا دستشوییش گرفته یا گرسنه اش شده ».
آن طرف تر خانمی به التماس لقمه در دهان فرزندش که ظاهرا میلی به آن غذا ندارد می گذارد و می گوید:«تازه حالا بعداز هر سفر هم یه پروژه ست برای خودش که اونم از صفر تا صدش دست خودمون را می بوسه، از رسیدگی به بچه ها و سر وسامون دادنشون با همون حال خسته و احتمالا دل گرفته َبگیر تا شستن لباس ها و جابجا کردن وسایل و هزار تا کار دیگه، تازه امیدوارم خودمون مریض نشیم که خداییش اصلا وقت نداریم برای استراحت».
مادر پسرک شیطان موفق شده بود پسرک را بخواباند اما انگار این حرف های از دل برآمده و پراز تفاهم،خنک می کرد دل اوراهم، ادامه داد:« خداییش دیگه استراحت موقع مریضی که فقط و فقط برای مردهاست، اصلا هم فرق نمی کنه مریضیشون یه سرماخوردگی ساده یا سردرد معمولی باشه یا خدای نکرده یه مریضی سخت تر، در هر صورت استراحت مطلق روی شاخشونه، حالا ما خانوما چی؟ حتی اگه مریضی توانمون را هم بگیره و بالاجبار مثلا استراحت کنیم همش استرس اینو داریم که بعد که سر پا بشیم چندین برابر باید وقت بزاریم و کار کنیم تا این کارهای عقب مونده ی موقع مریضی انجام بشه و اوضاع روی ریل بیفته دوباره».
بغل دستم خانمی با آرامش موهای دخترکش را شانه می زند و می گوید: «عزیزم ذره ای از زحمت های شما هدر نمیره که، همه اش ثبت وضبط میشه ان شاء الله. اون حکایت امام خمینی را شنیدید که وقتی دخترش از شیطنت های بچه ی کوچیکش گله میکنه، امام خمینی میگه: حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت های بچه ات می بری را با ثواب تمام عبادت هایم عوض کنم.»
چهره ی مادر های خسته و به ظاهر معترض نشان میدهد که حرف های آن خانم به دلشان نشسته و کمی آرامشان کرده.
در دلم می گویم جای همسرم خالیست که مثل همیشه فصل الخطاب همه ی این درد دل های مادرانه با لبخند بگوید:«خب الکی نبوده که خدا بهشت را گذاشته زیر پای مادر ها، حالا ما باباها چی؟ حتی پارکینگ بهشت هم برامون تضمین نشده.»
چند دقیقه بعد مادری که نزدیکم نشسته بود نزدیک تر می شود و می گوید:«ببخشید خانم شما تا الان راحت تونستید غذایی پیدا کنید که بچه هاتون بخورند؟ آخه بچه های من چند وعده هست که اصلا غذا نخوردند چون دوست نداشتند غذایی را که بوده»
بیشتر که صحبت می کند متوجه می شوم اشکال کارش کجاست، به او می گویم:"«ببین خانوم عزیز، اگه زمان توزیع غذا درحال خواب یا استراحت نباشید اون قدر تنوع هست توی غذاها که بتونید غذایی مورد علاقه بچه هاتون پیدا کنید، اینجا از بعد از نماز صبح تا حدود ساعت هشت و نیم انواع صبحانه ها توی مسیر توزیع می شود، از حدود ساعت ده و نیم تا حوالی یک و نیم انواع ناهارها، و از یک ساعتی مونده به اذان مغرب تا حدود ساعت نُه انواع شام ها را موکب دارها توزیع میکنند،هم غذای عربی و هم غذای ایرانی. ساعات دیگه شاید تک و توک غذا پخش بشه اما دیگه طبیعیه که خارج از وقتش غذاها منو باز نیست.تازه بعضی از موکب ها که نماز جماعت برگزار می کنند بلافاصله بعد از نماز خیلی مرتب سفره پهن می کنند و غذا توزیع می کنند بین کسانی که سر سفره نشستند.»
آن خانم درحالی که ابروی چپش را بالا انداخته، با دقت گوش می کند حرف هایم را می گوید:«آهان، پس این جوریاست، من سال اولمه اربعین میام و دستم نیومده بود این جور زمان بندی ها را هنوز».
در ادامه ی حرف هایم به او می گویم:« سعی کن برای سال های بعدی کمی مُربای مورد علاقه ی بچه هایت را داخل بطری آب معدنی خیلی کوچیک ها که سفت و محکم است و کمی هم نون خشک حتما بیاری همراهت، خیلی به دردت می خوره، تا دوسه روز هم هیچیش نمیشه توی گرمای هوا. من که مربا و نون خشک هایی که برای بچه هام آورده بودم دوسه باری به دردم خورد، مثلا وقتی تازه از مرز رد شده بودیم و دیگه صبحانه نبود و بچه ها گرسنه بودند.»
با خودم می گویم لابُد اخبار وگزارش های مربوط به کم بودن غذا هم توسط چنین افرادی پخش می شود که خودشان به خاطر عدم تدبیر و رعایت نکردن زمان بندی ها با کمبود غذا مواجه شده اند، وگرنه که امسال هم خدارا شکر همه جا آب آشامیدنی و غذا فراوان بود مثل سال های قبل. البته قطعی برق و آب مصرفی شستشو پیش می آمد که آن هم به نظر من یک از دلایل اصلی اش این بود که بعضی ها انگار آمده اند پیک نیک، هی لباس می شویند و اسکان های واقعا طولانی دارند!و این باعث می شود آب مصرفی که عموما با تانکر است تمام شود و تا پر شدن دوباره زمان می برد. به نظرم ضروریست که هرکس در حد نیاز سفر چند روزه اش لباس همراه داشته باشد تا مجبور نشوند در شرایط آنجا لباس بشویند و آب برای شستشوی لباس مصرف کنند.
ساعت را نگاه می کنم، در دلم می گویم کاش خواب بین روز امروز بچه هایم کمی طولانی تر شود تا من هم بتوانم بالاخره بعد از این گفت و شنودها کمی بخوابم و خستگی رفع کنم.
پرده یازدهم
تو از وجود پُری...بی نهایتی ...محضی
منی که آمده ام رنگی از عدم دارم
صبح روز سوم پیاده رویست، همسرم و آقای احمدزاده که معلوم است قُول و شُورشان را یکی کرده اند مصمم پیشنهادی می دهند، میگویند با توجه به گرمای خیلی شدید امسال بهتر است بیشتر رعایت حال بچه ها را بکنیم، از طرفی مُدام رسانه ها تاکید می کنند با توجه به شلوغی و ازدحام بیش از حد زائرین، کسانی که رفته اند هرچه زودتر برگردند تا ازدحام کمتر شود ، لذا بهتر است بقیه ی راه را با ماشین برویم تا بتوانیم زودتر برگردیم.
محمد طاها که در سال های قبل از کرونا هر سه بار سفر اربعین خانوادگیمان را با پیاده روی کامل مسیر تجربه کرده بود، از این پیشنهاد استقبالی نمی کند و با ناراحتی می گوید:«یعنی دیگه تموم شد پیاده روی کردنمون برای زیارت؟» بابا جوادش می گوید:« تمومِ تموم که نه،جایی که ماشین مارا می بره بازم باید حدود دویست تا عمود دیگه پیاده روی کنیم تا به بین الحرمین برسیم ان شاء الله.» محمد طاها که دائم حساب و کتاب عمودها را می کند می گوید:«خب این طوری یکم بهتر شد حداقل نصف مسیر را پیاده روی کردیم دیگه.»
این بود که از عمود ۵۱۵ سوار ماشین می شویم. به کربلا که می رسیم هوا به شدت گرم است و به ناچار بازهم در موکب می مانیم تا خنکای هوا در عصر و ادامه ی مسیر پیاده روی. حدود ساعت ده شب نزدیک بین الحرمین می رسیم ، اما به خاطر خستگی زیاد و همین طور ازدحام بسیار در آن ساعت،در موکبی مناسب می خوابیم و بلافاصله بعد از نماز صبح راهی بین الحرمین می شویم.
ظاهرا تدبیر زمان بندی همسرم خوب بوده و بین الحرمین در آن ساعت ، آن قدر ها هم که وصفش را شنیده بودیم شلوغ نبود، به راحتی جایی روی فرش های بین الحرمین پیدا میکنیم و خانوادگی می نشینیم. محمد حسین که هنوز خواب بود، محمد طاها هم زیارت اربعین را خودش برای خودش با همان سواد در حد دوم ابتدایی خودش می خواند و معلوم است که حسابی خوابش گرفته، چون وقتی به او پیشنهاد می دهم که چند تا صلوات بفرستد و هدیه کند به امام حسین و حضرت ابوالفضل، مکثی می کند و با زیرکی والبته خالصانه جواب می دهد:« قبلا دویست تا صلوات فرستادم که هنوز هدیه نکردم برای کسی، الان همون ها را هدیه می کنم به حضرت ابوالفضل و امام حسین، ده تا صلوات تازه هم الان می فرستم و به هر کدوم پنج تا هدیه می کنم. خوبه دیگه؟»
می گویم عالیه.
و در دلم ادامه می دهم که :«حضرت ارباب! امانتی ها را آورده ام پیشتان برای عرض ادب و لبیک گویی و توشه گرفتن برای همه عمرشان، تحویل خودت، سرشان نوازشی از جنس دست پُر مهر شما می طلبد، هواداریشان باشما، همیشه و همه جا و همه جور...»
زیارت نامه ی حضرت عباس را میخوانم، هنوز زیارت اربعین را شروع نکرده ام که محمد حسین هم بیدار می شود. مطابق کلیپ عزیزم حسین که خیلی دوستش دارد و بارها و بارها دیده و شنیده، معمولا امام حسین را همان «عزیزم حسین »خطاب می کند، حتی آب هم که میخورد عادت کرده بگوید:« یاحسین،عزیزم حسین.»
به سمت گنبد حرم اشاره می کنم و میگویم:« ببین اومدی زیارت عزیزم حسین، سلام بده به عزیزم حسین».
در همان حالت درازکش که معلوم است هنوز خوابش تمام نشده دستش را بالا می برد و با همان لحن کودکانه اش می گوید:«سلام عزیزم حسین، من اومدم.»
اما برای بچه دارها هیچ زمان بندی و برنامه ای قابل پیش بینی نیست، محمد حسین دستشویی اش گرفته آن هم از نوع عجله ای! خدا خیر دهد باباجوادش را، پیش قدم می شود و پدر و پسرها در آن شلوغی راهی سرویس های بهداشتی می شوند.
از فرصت استفاده می کنم و بعداز خواندن زیارت اربعین، به نظرم می رسد که در این فرصت کوتاه خلوت و تنهاییم نماز والدین را بخوانم، هم کوتاه است و هم سراسر خیر و رحمت، هم برای خودم و هم برای پدر ومادر عزیزم. می خواهم بروم سراغ خواندن دعای بیست و پنجم صحیفه سجادیه که دعای پدرو مادر در حق فرزندان است که پدر و پسرها سر میرسند. از اول هم به خاطر ازدحام جمعیت بنای رفتن در داخل حرم ها را نداشتیم هرچند که دلم پر می زد برای ثانیه ای عتبه بوسی،اما با همسرم توافق کرده بودیم که ماندمان در بین الحرمین هم فقط تا وقتیست که حوصله ی بچه ها اجازه بدهد، و انگار دیگر حوصله شان بیش از این زمان نبود، باید میرفتیم و زودتر حاضر میشدیم برای رفتن به سمت ماشین های مرز مهران برای بازگشت به ایران. خنده برلب در دلم میگویم امام حسین جان! چکار کنم وقتم تمام شد، اما می شود شما خودت عنایت کنی و تک تک فرازهای پرمعنای دعای بیست وپنجم صحیفه را هم که قصد خواندش را داشتم در حق فرزندانم مستجاب کنی؟»
یکبار دیگر هم به نیابت از تمام عزیزانم، دوستانم، امواتم و کسانی که التماس دعا گفته بودند به ارباب سلام میدهم و در آخرین سلامم هم با التماس به حضرت عشق میگویم: «ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم» و امیدوارانه خداحافظی میکنیم از این قطعه بهشتی به امید سلامی دوباره...
پایان پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: مادرانه آقای احمدزاده پیاده روی تا حدود ساعت بین الحرمین عزیزم حسین محمد حسین زمان بندی امام حسین محمد طاها برای بچه ی بچه ها ساله ام مادر ها ادامه ی ی خواب ی خودش
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۰۳۳۵۳۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جزئیات مست عشق؛ مولانا و شمس در پرده سینما
این فیلم روایتگر بخشی از داستان زندگی مولانا و شمس تبریزی است. قبل از خرید بلیت مست عشق، تا انتهای این مطلب با ما همراه باشید؛ زیرا در این مطلب قصد داریم شما علاقهمندان را با بیوگرافی بازیگران ایرانی و ترکیهای فیلم جذاب مست عشق آشنا کنیم.
مست عشق، اولین محصول مشترک ایران و ترکیهاین فیلم به کارگردانی حسن فتحی، چهرهای نامآشنا در عرصه سینما و تلویزیون ایران و با بازی شهاب حسینی و پارسا پیروزفر در نقشهای مولانا و شمس، تجربهای از تماشای یک فیلم سینمایی ناب و معنوی را به مخاطبان خود هدیه میدهد. این فیلم که محصول مشترک ایران و ترکیه است، در دورانی حساس از زندگی مولانا (زمانیکه او تحتتأثیر تعالیم شمس متحول شده) رخ میدهد.
مست عشق، بهدنبال بازنمایی این تحول عمیق و واکاوی ابعاد مختلف رابطه مولانا و شمس است. با خرید بلیت مست عشق، خواهید توانست به تماشای این بازنمایی بنشینید و از آن لذت ببرید. اما مست عشق، صرفاً به روایت یک داستان عاشقانه یا تاریخی بسنده نمیکند؛ بلکه تلاش دارد تا مخاطب را در سفری روحانی همراه کرده و به درک عمیقتری از مفاهیمی چون: عشق، عرفان و خودشناسی رهنمون سازد.
بیشک با خرید بلیت فیلم مست عشق، شاهد یکی از بهترین فیلمهای سینمای ایران خواهید بود. فیلمی که با پرداختن به داستانی پرمخاطب و عمیق و بهرهمندی از عوامل حرفهای، امیدوار است تا گامی درجهت ارتقای سطح سینمای ایران بردارد و نام خود را درمیان آثار ماندگار سینما، ثبت کند. موسیقی فیلم هم که توسط همایون شجریان و سهراب پورناظری، دو هنرمند برجسته کشورمان ساخته شده است، بهزیبایی، حالوهوای فیلم را به مخاطب القا و او را غرق در فضای معنوی و عرفانی آن خواهد کرد. انتظار میرفت که این فیلم، در نوروز 1403 بهروی پرده سینماها برود و تماشاگرانی را به ضیافتی روحانی دعوت کند؛ اما اینگونه پیش نرفت و خرید بلیط فیلم مست عشق به تعویق افتاد.
نظر منتقدان برای مست عشقمست عشق، ازسوی منتقدان مورداستقبال قرار گرفت. بسیاری از آنها، بازی بازیگران فیلم مست عشق را ستوده و کارگردانی حسن فتحی را تحسین کردهاند. برخی دیگر از منتقدان، به طولانی بودن فیلم و برخی از ضعفهای فیلمنامه ایراداتی گرفتهاند؛ اما درمجموع مست عشق، اثری فاخر و ارزشمند است که تماشای آن بهتمام دوستداران فرهنگ، هنر، ادبیات و عرفان توصیه میشود. اگر به فیلمهای درام تاریخی و عاشقانه علاقه دارید، تماشای مست عشق را به شما توصیه میکنیم.
زمان اکران فیلم مست عشقخیلی از افراد برای خرید بلیط فیلم مست عشق، بهدنبال زمان اکران آن هستند. این فیلم سینمایی که قرار بود از چهارشنبه 29 فروردین اکران خود را آغاز کند، به 5 اردیبهشت، موکول شد. علت تأخیر در زمان اکران فیلم مست عشق در ابتدا مشخص نبود و گمانهزنیهایی درمورد حواشی پیشآمده یا سختگیریهای سازمان سینمایی مطرح شده بود؛ اما با پیگیریهای انجامشده، علی سرتیپی پخشکننده فیلم، اعلام کرد که مشکل هیچ یک از این موارد نبوده و تأخیر در اکران بهدلیل مشکلات فنی رخ داده است. بنابراین، تماشاگران از 5 اردیبهشت، با خرید بلیت فیلم مست عشق به تماشای آن، در سینماهای سراسر کشور نشستهاند.
سخن پایانیدر این مقاله، شما را با جذابترین و تماشاییترین فیلم سال آشنا کردیم. حال میتوانید با خرید بلیط فیلم مست عشق ازطریق سینماتیکت، شاهد اکران آن در سینماهای شهر خود باشید. بیشک، با داشتن این وبسایت به دنیای سرگرمی، هنر، اخبار و حواشی سینمای ایران نزدیکتر خواهید شد.
کد خبر 848693